دختر آسموني
 
دختر آسموني
شنبه 9 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 16:2 ::  نويسنده : ريحون

14 سال قبل كه هنوز خيلي جوون بودم و مثل الان پير نشده بودممنطورم سال 76 وقتيكه كلاس اول بودمه.

يه معلم داشتم كه عاشقش بودم و هستم اسمش پري بود كه بهش مي گفتيم پري جون.(البته رفته رفته با بزرگ شدنم و عاقل شدنم از علاقم به معلم ها كمتر شد)

حال بگزريم امروز رفته بودم سراغ دفتر كلاس اولم دفتر مشق,ديكته,جمله سازي و البته رياضي كلي از همون يه كوچولو خاطراتي كه يادم بود برام ياد آوري شد بيشتر از اون چيزايي كه توي دفترام نوشته بودن منو تحت تاثير قرار داده بود مثلا بعد از هر ديكته كه نمره 20 نگرفته بودم آخر ديكته بعدي نوشته بودم :

پري جان اگر بيست نشدم ببخشيد.برام جالب بود كه توي دنياي بچگيم چقدر به اي چيزا اهميت ميدادم.اما حالا چي انگار از دنيا طلب كاريم همه چيز و ميندازيم گردن بقيه. نمره خوب نگرفتيم چون استاد مون بد درس داده يا بد نمره داده.توي كارامون دچار مشكل ميشيم ميگيم خب تقصير فلاني بود كه اين كارم اينطوري شد و خيلي چيزاي ديگه.

البته از اين مهم نميشه گذشت كه ما ديگه توي دنياي بچه ها نيستيم به قول يكي از دوستام دور و برمون كلي گرگ هست كه منتظر طعمه هستن تا بهشون حمله كنن از اين موردا زياده پس گاهي خوبه كه خودموونم گرگ باشيم.

یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:11 ::  نويسنده : ريحون

تا حالا از يك بچه 6 ساله پرسيدين كه براي تولدش چي ميخواد؟

من امروز پرسيدم,حدس بزنيد چه جوابي شنيدم

.

.

.

گفت:من يه ساعت براي اتاقم مي خوام چون ساعتم خراب شده.

فكر كنيد حتي اين بچه ام به ساعت و گذشت زمان اهميت ميده ولي خيلي از ماها ساعت ها رو پشت سر ميزاريم بدون اينكه به گذر زمان اهميت بديم مثلا خودمون ام بزرگ ميدونيم.

چهار شنبه 31 فروردين 1390برچسب:, :: 15:22 ::  نويسنده : ريحون

آخ كه چقدر فكر كردن سخته همينه كه مغزمون دست نخورده ميمونه ديگه براي همين بعدا دوباره ميشه توي يه بدن ديگه ازش استفاده كرد

امروز مثلا فكر كردم ببينم چي بنويسم هر كار كردم جواب نداد كه نداد.بلاخره تصميم گرفتم كپي برداري  كنم يه چيز آموزنده پيدا كنم تا شما هم استفاده كنيد.بعد از كلي گشتن هيچي بهتر از مكتوب پائولو كوئليو پيدا نكردم.

پير مردي محتضر,مرد جواني را به كنارش فرا خواند و برايش داستاني از پهلواني مي گويد:در دوران جواني به مردي كمك كرده بود زنده بماند به او پناه و غذا داده بود و از او مراقبت كرده بود. هنگامي كه مرد نجات يافته سر پناهي يافت تصميم گرفت به نجات دهنده اش خيانت كند و او را به دشمن بسپارد.

مرد جوان پرسيد: چطور فرار كرديد؟

پيرمرد گفت:من فرار نكردم.من مرد خائن بودم واما وقتي داستان را طوري تعريف ميكنم كه گويي خودم آن مرد پهلوان بوده ام مي توانم هر كاري را كه او براي من انجام داد درك كنم.

 

پس نتيجه ميگيريم كه . . . . .

بابا بيخيال نتيجه اخلاقيش همه خودشون ميدونن نتيجه اش چيه.

راستي سعي ميكنك دفعه بعدي بيشتر از مغزم استفاده كنم خودم يه چيز بنويسم.

سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:, :: 8:33 ::  نويسنده : ريحون

توي دانشگاه كه راه ميريم ادماي مختلف مي بينيم بعضي ها ترم اولي و تازه وارد بعضي ها ام كه خيلي بيشترن پيشكسوت هامون هستند.

دانشجو هامون به 2 دسته تقسيم ميشن 1.دانشجوهايي كه براي درس خوندن ميان دانشگاه

2.دانشجوهايي كه براي ساير امور به دانشگاه ميان و البته حضور فعالي هم دارن(ساير=متر كردن دانشگاه,نشون دادن تيپ جديدشون به ساير دوستان,دنبال يك همراه خوب بودن يا همون مخ زدن خودمون و. . . .)

خودتون مي دونيد جمعيت كدوم دسته بيشتر ديگه لازم نيست من بگم.

وقتي سر كلاس مي شينيم هر كسي يه حالي داره چند نفر (كه اغلب جلوي كلاس مي شينن)چشمشون يا به دست استاده كه داره چي مينويسه يا به دهان استاده كه حرفاشو روي هوا بزنن و خيلي زود نوت بردارن و جزوشون و كامل كنن.يه عده از بچه ها كه سرشون تو گوشيشونه ما مثبت انديشي مي كنيم و نميگيم به دوست غير هم جنسش اس ام اس ميدن ميگيم دارن با نرم افزار هاي علمي كه توي گوشيشون نصبه كار مي كنن.البته از اين موضوع مهم و قابل توجه نميشه گذشت كه هر 2 تا پسر يا 2 دختر كه كنار هم نشستن و اتفاقا با هم دوست هم هستند دهنشون توي گوش همديگه است و دارن پچ پچ ميكنند البته البته بازم بايد اينو بگم من از اونجاييي كه به همه چيز مثبت نگاه ميكنم نمي گم كه دخترا دارن در باره پسرا حرف ميزنن و پسرا هم درباره دختراي حاضر در كلاس حالا بگزريم از اينكه دارن مسخره مي كنن يا تعريف مي كنن و از حسنات همديگه حرف كيزنن ولي من ميگم دارن در باره جزوه كامل كردن و برنامه ريزي براي درس خوندن حرف مي زنن.

يه عده كثيري از بچه ها هم كه فقط حضور فيزيكي توي كلاس دارن فقط هستن كه استاد ديده باششون و چهرشون براش آشنا باشه و البته توي ليست استاد حضور بزنن.نه اينكه درس گوش نميدن هاااااااا نه فقط فكرشون اين طرف و اون طرف ميره دخترا تو فكر زدن مخ مامانه براي خريد فلان كفش و اينكه توي مهموني 2 هفته ديگه چي كار كنن كه از دختر پسر عمه همسايشون كم نيارن و . . .

وپسرا هم توي فكر اينكه زود تربايد جديد ترين مدل گوشي توي بازار و بخرن تا روي دوستشش كم بشه يا اينكه روي ماشينش يه سيستم خفن ببنده و بتركونه و البته ادامه داره كه ما صرف نظر ميكنيم اصلا فكر نكنين كه اينا توي مغزشونه نخير همواره به فكر درس خوندم و كسب علم و دانش هستند و خواهند بود.

حالا با همه توصيفات نتيجه ميگيريم كه ما دانشجو هاي با سواد و درس خوني داريم كه به هيچ چيز غير از درس فكر نميكنن كه قراره در آينده همه چيز و بسپريم بهشون.

اينو يادم رفت بگم ما و امسال ما كه توي دانشگاه ها هستيم و البته ويژگي هامون هم ذكر شد هر چي كه بشيم مطمئنا بهتر از الان كشور رو اداره خواهيم كرد.

 

نكته: البته به غير از من كه توي اين جمعي كه همه دارن درس ميخونن و به استاد گوش ميدن اينو نوشتم. 

یک شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, :: 10:4 ::  نويسنده : ريحون

نمي دونم چي اسمشو بزارم حالا بماند. همين الان به صورت خيلي اتفاقي وقتي مامانم داشت فيلم ميديد(اسم فيلم:مكانيك)زير نويسشو خوندم فكر كنم بازيگر نقش اول يا دوم بود.

گفت:قضاوت خوب از تجربه مياد و تجربه از قضاوت بد به دست مياد.

خيلي جالب بود خواستم شما ام استفاده كنيد.

یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, :: 20:25 ::  نويسنده : ريحون

دقت كردين پا توي هر مهموني كه ميزارين رفتارهاي مختلف حرفاي جور واجور ميبيني كه هر كدومشون ريشه متفاوتي داره.به نظر من اگه رفتاري ميبيني يا حرفي بهت زده ميشه كه مممكنه ناراحتت كنه اگه دليلش و نمي دونين از طرف مقابلتون سوال كنيد بهتر از اينه كه برامون گنگ بمونه و توي ذهنمون خيال پردازي كنيم.اينطوري هم خودمون راحتيم هم طرف مقابل كه باعث شديم حرفش و بزنه و خالي بشه.

شنبه 27 فروردين 1390برچسب:, :: 16:45 ::  نويسنده : ريحون

به نظرهر كدوم از ما آدما زندگي يه رنگيه به نظر يه نفر آبيه يكي ديگه ميگه مشكيه يا بعضيا ميگن سفيده.

ولي به نظر من نميشه گفت زندگي فقط يه رنگه,زندگي هر لحظش يه رنگ و بويي داره بعضي لحظاتش از سياهي شب ام بد تره يا بالعكس مثل برف سفيد و روشنه.

يا گاهي مثل رنگ قرمز پر از هيجان , يا مثل آبي دريا آرامش بخشه.اصلا چطوري ميتونيم بگيم زندگي هميشه يك رنگه با ايهمه فراز و نشيب؟؟

حالا به نظر شما زندگي چه رنگيه؟؟

شنبه 27 فروردين 1390برچسب:, :: 16:25 ::  نويسنده : ريحون

شايد بگوييد:زندگي من دقيقا مطابق با توقع هايم نيست

اگر در همين زمان زندگي از شما بپرسد :نو براي من چه كرده اي؟چه پاسخ مي دهيد؟آرزوي كوتاه كردن راه,به شما سرعت نمي بخشد:بايد ميان سخت گيري و رحمت ,ميان انضباط وسهل انگاري توارن بر قرار كرد.بدون تلاش ,هيچ چيز رخ نمي دهد.حتا معجزه.براي آنكه معجزه اي رخ دهد ايمان لازم است.براي ايمان داشتن بايد حصار پيش داوري ها را برچيد.براي ويران كردن حصار ها شهامت لازم است.براي شهامت داشتن غلبه بر خوف لازم است.و همين طور پيش مي رود.

بگذاريد با روزگار خود از در آشتي در آييم.نبايد از ياد ببريم كه زندگي هوادار ماست.او نيز خواهان رشد است.بگذاريد ياري اش كنيم.

 

 

منبع:دومين مكتوب(پائولو كوئليو)

جمعه 26 فروردين 1390برچسب:, :: 17:45 ::  نويسنده : ريحون

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم. مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری. زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی. مرد جوان: منو محکم بگیر. زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری. مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه. روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 19:35 ::  نويسنده : ريحون

تا حالا توي بهار اينطوري به شكوفه ها نگاه كردين؟

هميشه وقتي بهار ميشه حرف از در اومدن شكوفه ها ميگيم و كم كم اومدن ميوه ها

ولي تا خالا به عمر كوتله شكوفه ها فكر كردين؟اول بهار درختا پر ميشن از شكوفه ولي به آخراي فروردين كه نزديك ميشيم با وزش يك نسيم ملايم پرپر ميشن و روي زمين ميريزن.

همه ميگن بهار سبزه ولي جالبه كه قبل از برگها اين شكوفه ها هستن كه اين وظيفه سنگين روي دوششونه يعني اوردن خبر تازكي و سال جديد آوردن بهار.

ولي در سكوت مظلومانشون زير پا لگد ميشن بر عكس برگ درختا توي پاييز كه وقتي روي زمين ميريزن و لگد ميشن صداي نالشون شنيده ميشه.

ولي شكوفه ها توي سكوت روي زمين ميريزن و خيلي زود وقتي چشممون به ميوه ها ميفته فراموش ميشن.هيچكس براي توصيف بهار يادي از شكوفه هاي روي زمين نميكنه همه وقتي شكوفه ها زنده اند ازشون تعريف ميكنن و ميبيننشون.

بهتره هميشه و در هر حالي ياد چيزايي كه حتي الان ديگه مثل قبل قشنگ نيستن بكنيم.

مثل شكوفه هاي ريخته شده روي زمين كه يك روزي قشنگ ترين چيزي بودن كه پيام بهار و ميارن.

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید. در ضمن حتما نظر بدين خوشحال ميشم.
نويسندگان