عجب....
 
دختر آسموني
چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:, :: 17:57 ::  نويسنده : ريحون

بعضي اوقات آدم ميمونه چي بگه قديما استادا وقتي وارد كلاس مي شدن شروع مي كردن به درس دادن ولي حالا . . .

امروز رفتيم سر كلاس بعد از 2 جلسه هنوز مياد داستان تعريف ميكنه همش ام وسط حرفاش ميگه من وقت ندارم كل سر فصلارو درس بدم و وقت كم داريم و ... از اين حرفا تازه علاوه بر اين ميگه ما ايرانيا از مغزمون استفاده نمي كنيم وگر نه از همه تو دنيا موفق تريم حالا يكي نيست بهش بگه آخه استاد گلم تو كه انقدر اين چيزارو قبول داري و هي به ما ميگي خب خودتم بهش عمل كن (فقط يه ذره) در كل توي 2 جلسه كلاس فقط سر دردض به ما رسيد

البته نا گفته نماند كه مثلا درس ام داد كه آخر كلاس گفت من اين سر فصلارو( . . . . . . . .)  درس داد و شما ياد گرفتين كه من كلي تعجب كردم واقعا الان ما همه اينارو بلديم يا بهتر بگم استاد همه اينارو الان درس داد!!!!!!!

ولي در كل از تموم شدن كلاس خيلي خوشحال شدم.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید. در ضمن حتما نظر بدين خوشحال ميشم.
نويسندگان